A A A

در مبحث أصالة البرائه و بررسی دلالت حدیث رفع، مرحوم آخوند معتقدند مرفوع در حدیث رفع، فعلیة الحکم است، محقق عراقی به مبنای ایشان اشکال دارند که حضرت استاد در دوره اول بیان و نقد کرده‌اند لذا در دوره دوم ارجاع دادند به مباحث گذشته و تکرار نفرمودند.

تقریر مبحث مورد نظر چنین است: (ممکن است متن دارای اشکالات تایپی باشد)

بسم الله الرحمن الرحيم

جلسه 25

19/9/1385ـ18/11/1427

 

نقد کلام محقق عراقی

محقق عراقي در نقد كلام محقق خراساني دو ادعا دارند. يكي نفي و ديگري اثبات:

مدعاي اول: مرفوع، فعليت حكم واقعي نيست.

مدعاي دوم: مرفوع، ايجاب احتياط است.

يعني همان احتمال سوم و نظر محقق انصاري را مي­پذيرند.

محقق عراقي در نهاية‌ الافكار 3: ‌214 سه دليل دارند كه در سه دليل به اين دو مدعا مي­پردازند:

دليل اول:

همه قبول دارند كه حديث رفع در مقام امتنان است. به اين معنا كه شارع به عنوان امتنان بر امت شيئي را كه وضع و جعلش بر مكلفين ثقيل است برداشته است. حكم واقعي با وجود واقعي­اش با اين عنايت كه نه مكلف علم به او داشته باشد و نه وجوب احتياط در ظرف شك جعل شده باشد، هيچ ثقلي بر مكلف ندارد و هيچ مضيقه و سختي براي مكلف به وجود نمي­آورد تا رفع آن منت بر مكلفين باشد.

به اين جهت محقق عراقي مي­فرمايند:‌ رفع حكم واقعي فعلي اگر ايجاب احتياط نداشته باشد ثقلي بر مكلف ندارد و ثقل به خاطر ايجاب احتياط است پس مرفوع بايد ايجاب احتياط باشد.

دليل دوم:

چنانچه بعداً خواهيم گفت در خصوص موصول در جمله­ي «ما لا يعلمون» دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول: مقصود از موصول، حكم است. در اين صورت دو اثر بار مي­شود: 1: حديث رفع شامل شبهات موضوعي نمي­شود. 2: اسناد رفع به حكم اسناد حقيقي است و جعل و رفع حكم به دست شارع است.

احتمال دوم: محقق خراساني و محقق عراقي و مشهور و ما هم مي­گوييم: مقصود از موصول، هم شبهات حكمي است و هم شبهات موضوعي. اگر موصول شامل شبهات موضوعي هم بشود اسناد رفع به حكم حقيقي است. معنا ندارد كه شارع بگويد: موضوعي را كه نمي­داني رفع شده است.

محقق عراقي مي­فرمايند: در ساير جمله­هاي حديث، قطعاً اسناد مجازي است پس وحدت سياق اقتضا مي­كند كه در ما لا يعلمون، فقط حكم رفع نشده باشد بلكه اينجا هم اسنادش مجازي باشد. اسناد مجازي هم به عنايت است يعني در مورد ما لا يعلمون ايجاب احتياط رفع شده است.

پس مرفوع، حكم واقعي فعلي نيست بلكه ايجاب احتياط مرفوع است.

براي بيان دليل سوم به سه مقدمه نياز داريم:

مقدمه­­ي اول: تقييد دليل حكم به تقسيمات اولي و ثانوي

واجب دو نوع تقسيم دارد. تقسيمات اولي و تقسيمات ثانوي. تقسيمات اولي اين است كه واجب بدون در نظر گرفتن امر به واجب تقسيم مي­شود مثل اينكه نماز تقسيم مي­شود به نماز در مسجد يا نماز در خانه. نماز دو ركعت يا چهار ركعت.

تقسيمات ثانوي يعني بعد از اينكه امر به اين واجب تعلق گرفت و با در نظر گرفتن امر آن را تقسيم كنيم. مثلاً نماز يا با قصد امر است يا بدون قصد امر يا نماز معلوم الوجوب است يا مجهول الوجوب.

در اصول خوانده­ايم كه اطلاق و تقييد دليل نسبت به تقسيمات اولي ممكن است. پس هيچ محذوري ندارد كه تقسيمات اولي در دليل حكم لحاظ بشود. مثلاً مولا بگويد: «صل في المسجد» يا بگويد:‌ «صلّ».

اما تقييد دليل حكم به تقسيمات ثانوي ممتنع است. دو وجه براي اين مطلب وجود دارد:

محذور اول: تقييد دليل حكم به تقسيمات ثانوي مستلزم دور است. مثلاً اگر گفته شود: «صلّ مع قصد الامر» يا «صلّ صلاة معلومة‌ الوجوب» دور است. زيرا اين قيد ـ كه امر و حكم وجوب است ـ جزء موضوع است و موضوع متوقف بر جزء خودش مي­باشد و از سوي ديگر امر و حكم وجوب متوقف بر موضوع است پس امر و حكم وجوب متوقف بر خودش است.

محذور دوم: تقييد دليل حكم به تقسيمات ثانوي مستلزم اجتماع متقابلين في شيء واحد است و اين محال است. اين قيد قصد امر چون قيد موضوع است هر موضوعي با همه­ي قيودش مقدم بر حكم است و از طرف ديگر اين قيد همان حكم است و حكم متأخر از موضوع است. از اين مطلب لازم مي­آيد كه يك عنوان هم مقدم باشد و هم مؤخر و بين تقدم و تأخر تقابل است و اجتماع متقابلين في شيء واحد محال است.

نتيجه:‌ تقييد دليل حكم به تقسيمات ثانوي قطعاً ممتنع است.

سؤال:‌ آيا اطلاق دليل هم نسبت به تقسيمات ثانوي محال است؟

جواب: طبق نظر محقق نائيني چون بين اطلاق و تقييد رابطه­ي عدم و ملكه هست هر جا تقييد ممتنع باشد اطلاق هم ممتنع است. پس چون تقييد به تقسيمات ثانوي ممتنع است اطلاق نسبت به اين تقسيمات هم ممتنع است. پس به اطلاق دليل حكم نسبت به اين تقسيمات ثانوي نيز نمي­شود تمسك كرد.

بسم الله الرحمن الرحيم

جلسه 26

20/9/1385ـ19/11/1427

 

مقدمه­ي دوم:‌ اتحاد رتبه در علت و معلول و متناقضين

در فلسفه ثابت شده است كه علت و معلول از نظر رتبه با هم اختلاف دارند و هميشه علت رتبتاً مقدم بر معلول است زيرا علت منشأ و موجد معلول است و معقول نيست وجود معلول در رتبه­­ي علت يا رتبه­ي سابق بر علت باشد. اما اگر دو شيء معلولِ علت ديگر باشد اين دو معلول در يك رتبه هستند. چنانچه نقيضان هم در يك رتبه هستند.

مقدمه­ي سوم: تقدم رتبي بين علم و معلوم

بين معلوم و علم تقدم طبعي بر قرار است. زيرا هميشه علم به شيء در رتبه­ي بعد از شيء است. مثلاً وقتي مي­گوييم: «علم به حكم» معنايش اين است كه در رتبه­ي سابقه حكمي وجود دارد كه علم در رتبه­ي لاحق به آن حكم تعلق گرفته است.

محقق عراقي مي­فرمايند: اگر مرفوع، فعليت حكم واقعي باشد اشكال ثبوتي و محذور دارد ولي اگر مرفوع، ايجاب احتياط باشد هيچ محذوري ندارد.

توضيح: اگر مرفوع، فعليت حكم واقعي باشد چون انسان، جاهل به حكم است و حكم واقعي پس از جهل من رفع مي­شود در واقع سه رتبه­ي پي در پي واقع خواهد شد: 1: حكم واقعي فرض شده است. 2:‌ مكلف به اين حكم واقعي جاهل است. 3: به علت اين جهل، ‌فعليت حكم واقعي برداشته مي­شود.

سؤال: به چه دليل مي­گوييد بعد از عارض شدن جهل حكم واقعي فعلي است تا اين حكم مرفوع باشد.

جواب: اطلاق دليل مي­گويد: اين حكم مقيد به علم نيست و در جهل هم حكم فعلي است.

محقق عراقي مي­فرمايند: در مقدمه­ي اول گفتيم كه با اطلاق دليل نمي­شود تقيسمات ثانوي را ثابت كرد.

پس بعد از جهل، فعليت حكم واقعي به اطلاق دليل قابل اثبات نيست و در اين صورت رفع اين فعليت حكم به وسيله­ي حديث رفع هم صحيح نيست.

ممكن است بگوييد: ما كاري به حالت جهل نداريم بلكه همان حكمي كه به ذات صلات تعلق گرفته بود بدون قيد به جهل و علم را حالا كه جاهل هستيم رفع مي­كنيم.

مي­گوييم: ما اين فرضيه را تحليل مي­كنيم. مي­گوييم: رفع حكم پس از جهل و معلول جهل است. اين حكمي را كه شما فرض كرديد مقدم بر جهل است يعني ترتيب به اين گونه است:‌ اول حكم است بعد جهل به حكم و بعد رفع حكم كه معلول جهل به حكم است. رفع حكم اگر حكم را رفع كند در واقع رتبتاً بر آن مقدم خواهد بود. در اين صورت چيزي كه در رتبه­ي سوم است به رتبه­ي قبل از اول منتقل مي­شود و معلول معلول بر علت مقدم خواهد شد و در مقدمه­ي دوم گفتيم كه علت بر معلول رتبتاً مقدم است و تقدم رتبي معلول بر علت محال است. در حالي در اين فرضيه رفع كه معلول جهل است، حكم قبل از جهل را بر مي­دارد. پس معلول دو مرتبه از علتش تقدم پيدا مي­كند.

ممكن است بگوييد: رفع حكم مستلزم تقدم بر حكم نيست بلكه رفع حكم در همان رتبه­ي متأخر انجام مي­شود و اشكال و تقدم معلول بر علت هم پيش نمي­آيد.

مي­گوييم: رفع حكم با وجود حكم متناقضين هستند و اينكه رفع حكم صورت مي­گيرد به خاطر اين تناقض است و بنا بر مقدمه­ي دوم متناقضين در صورتي تناقض دارند كه در يك رتبه باشند. پس اگر رفع حكم بخواهد مؤثر باشد و حكم را رفع كند بايد در مرتبه­ي وجود حكم فرض شود و اگر در چنين مرتبه­اي فرض شد بر علت خود نيز كه جهل به حكم باشد نيز مقدم مي­شود.

نتيجه: مدعاي اول محقق عراقي ثابت شد كه مرفوع، حكم واقعي فعلي نيست.

[ما بين جهل و رفع حكم، عليت بر قرار كرديم نه بين حكم فعلي و جهل. البته حكم فعلي مقدم طبعي بر جهل است چون جهل به حكم فعلي است. يعني اول بايد حكم فعلي باشد تا جهل به آن معنا داشته باشد.]

اما مدعاي دوم كه مرفوع، وجوب احتياط است. محقق عراقي مي­فرمايند: نسبت به وجوب احتياط هيچ محذور ثبوتي وجود ندارد چون شارع مي­تواند در مرتبه­ي جهل به حكم واقعي احتياط را جعل كند. در همين رتبه كه ايجاب احتياط ممكن است، شارع اين كار را نمي­كند و وجوب احتياط را رفع مي­كند. رتبه­ي ايجاب احتياط پس از جهل است و رفع اين وجوب احتياط هم پس از جهل است و چون هر دو در يك رتبه هستند بدون هيچ مشكلي رفع صورت مي­گيرد.

نتيجه: مرفوع، وجوب احتياط است و نظريه­ي محقق خراساني كه فرموند: مرفوع، فعليت حكم واقعي است صحيح نمي­باشد بلكه حق با محقق انصاري است.

محقق عراقي در پايان نكته­اي را اضافه مي­كنند تا با اين نكته ثابت كنند كه نزاع بين علما نيز نزاع لفظي بوده و همه همين وجوب احتياط را مرفوع مي­دانسته­اند:

نكته: از رفع احتياط دو نتيجه حاصل مي­شود:

1: مي­فهميم كه حكم واقعي چنان مصلحتي نداشته است كه شارع در حال جهل هم او را تثبيت كند و با رفع وجوب احتياط ما مي­فهميم كه فعليت حكم واقعي نيز رفع شده است.

2: از رفع وجوب احتياط همچنين مي­فهميم كه خدا در اين موارد مؤاخذه هم ندارد.

پس كساني مثل محقق خراساني، لازم را مي­گويند و اراده­ي ملزوم مي­كنند و كساني كه مرفوع را مؤاخذه مي­دانند در حقيقت منظورشان اين است كه به خاطر رفع وجوب احتياط، مؤاخذه نيز رفع شده است.

پس همه­ي اقوال به همان رفع وجوب احتياط باز مي­گردد.

 

بسم الله الرحمن الرحيم

جلسه 27

21/9/1385ـ20/11/1427

 

 نقد كلام محقق عراقي

با ذكر دو مقدمه وجه ضعف دليل اول و سوم محقق عراقي را بيان مي­كنيم:

مقدمه­ي اول: اعتبار شرعي تابع مصالح و مفاسد متعلق است

يكي از مباحثي كه هم در عقائد و هم علم اصول آثار مختلفي دارد اين مطلب است كه آيا احكام و اعتبارات شرعي تابع مصالح و مفاسد در متعلق آن احكام هست يا نه؟. يعني قبل از تعلق حكم بايد متعلق مصلحتي داشته باشد كه اين مصحلت سبب تعلق امر شارع بشود يا متعلق مفسده­اي داشته باشد كه اين مفسده سبب نهي شارع بشود يا خير؟

اشاعره كه مذهب اعتقادي غالب اهل سنت است طبق مباني خودشان نمي­توانند ادعا كنند كه احكام شارع تابع مصالح و مفاسد است و لو برخي از متأخرين ايشان اين گونه گفته­اند. علت اين مطلب اين است كه اشاعره دو قاعده­ي عقلي مهم را منكر هستند. يكي «حسن و قبح عقلي» و ديگري «معلل بودن افعال خداوند به غرض». در اين صورت ديگر معنا ندارد كه بگويند: متعلق حكم ذاتاً مصلحت و يا مفسده دارد و همچنين معنا ندارد كه بگويند اين حكم الله كه اعتبار شارع و فعل شارع است به خاطر يك غرض است كه آن غرض استيفاي مصلحتِ موجودِ در متعلق است. لذا اشاعره نمي­توانند اين ادعا را داشته باشند.

اما عدليه طبق مباني خودشان مي­توانند معتقد شوند كه احكام شرعي تابع مصالح و مفاسدي است كه در متعلق احكام موجود است و بر طبق دلالت عقل و نقل بالفعل مشهور اماميه معتقدند كه اصل اولي و قاعده­ي كلي اين است كه احكام شرعي تابع مصالح و مفاسد متعلق اين احكام است الا ما خرج بالدليل. يعني مواردي داريم مثل اوامر امتحاني يا اوامر كه صرفاً براي آزمايشِ تعبدِ مردم جعل شده است كه در اين موارد مصلحت در جعل است و نه متعلق حكم.

[البته همه­ي اماميه اين نظر را نداشته­اند و برخي از معتزله هم اين قاعده را قبول ندارند.]

دليل اين مطلب، هم دليل عقلي است و هم روايات متواتري كه علل شرايع و احكام را بيان مي­كند كه در بين اين روايات، روايات كلي هم داريم كه اين قاعده­ي تبعيت را اثبات مي­كند. البته روايات ارشادي است.

مثلاً: مكاتبه­ي محمد بن سنان به امام رضا عليه السلام كه در علل الشرايع 2/ ‌592 آمده است: امام عليه السلام به من نوشتند: «جائني كتابك تذكر أن بعض اهل القبلة يزعم أن الله لم يحل شيئاً و لم يحرمه لعلة اكثر من التعبد لعباده بذلك [در كتب اهل سنت مقارن با امام رضا عليه السلام مثل ابن خزيمه اين مطلب ذكر شده است]. قد ضل من قال ذلك ضلالاً بعيداً و خسر خسراناً مبيناً.» بعد امام همان دليل عقلي را كه بعد از اين مطرح مي­كنيم مطرح فرموده­اند بعد مي­فرمايند:‌ «انا وجدنا كل ما احل الله تبارك و تعالي ففيه صلاح العباد و بقائهم و لهم اليه الحاجة التي لا يستغنون عنها و وجدنا المحرم من الاشياء لا حاجة للعباد و وجدناه مستعداً داعياً الي الفناء و الهلاك.».

نتيجه: قانون اولي تبعيت احكام از مصالح و مفاسد در متعلق احكام است.

البته انكار نمي­كنيم در كنار مصلحت متعلق گاهي ممكن است با همين اوامر ميزان تعبد انسان­ها هم امتحان بشود.

مقدمه­ي دوم: صور مصلحت و مفسده

حال كه مشهور اماميه تبعيت احكام از مصالح و مفاسد در متعلق را پذيرفته­اند مي­گوييم آن مصلحت و مفسده­اي كه سبب جعل حكم و امر و نهي شارع شده مي­شود دو صورت دارد:

اول: مصلحت و مفسده در كل افراد متعلق است. در اين صورت لا محاله آن حكمي كه جعل مي­شود در مقام ثبوت به تبع ملاك سعه و اطلاق دارد و شامل همه­ي افراد متعلق خواهد شد.

دوم: مصلحت و مفسده در برخي از افراد متعلق است. در اين صورت طبيعتاً حكم هم منحصر در همان افراد است و اطلاق ندارد و شامل همه­ي افراد نمي­شود.

پس اگر در مورد مصلحت يا مفسده در همه­ي افراد باشد ولي حكم شارع به برخي از افراد تعلق داشته باشد لازمه­اش تخلف معلول از علت و محال است.

تا به اينجا بحث از مقام ثبوت و جعل بود. در مقام اثبات و ابراز اين جعل هم اگر همه­ي افراد ملاك را دارا هستند حكم ابراز شده هم بايد شمول و اطلاق داشته باشد مثلاً اگر شرب خمر مفسده دارد حرمت براي همه­ي افراد بايد باشد چه ما بدانيم كه اين مايع خمر است و چه ندانيم يا اينكه ربا نظام اقتصادي را به هم مي­ريزد چه افراد اين حكم را بدانند و چه ندانند.

پس شارع در وقت ابراز حكمي كه ملاك مصلحت يا مفسده در همه­ي افراد متعلق آن حكم وجود دارد بايد حكم لا محاله سعه و اطلاق داشته باشد.

نهايتاً اگر لفظي كه براي ابراز حكم انتخاب شده است استعداد اطلاق ندارد ـ چون اطلاق و تقييد عدم و ملكه هستند­ـ بايد مولا يا با اطلاق مقامي و يا متمم جعل ـ كه محقق نائيني مطرح كرده­اند ـ اين اطلاق حكم و شمولش را جعل كند.

اگر گفتيم كه بين اطلاق و تقييد، عدم و ملكه نيست بلكه تضاد است بدون احتياج به دليل ديگر از نوع اطلاق مقامي و متمم جعل و با توجه به همان دليل اول مي­توانيم اطلاق را استفاده كنيم.

نتيجه: اگر ملاك در تمام افراد متعلق وجود دارد ـ و لو مكلف جاهل به حكم باشد ـ حكم براي همه ثابت است و بايد شارع يا به واسطه­ي همان دليل اولي يا به كمك متمم جعل اين شمول حكم را ابراز كند. نتیجه می­گیریم که فعلیت حکم واقعی پس از جهل من ممکن است لذا شارع می­تواند این فعلیت را رفع کند.

بسم الله الرحمن الرحيم

جلسه 28

22/9/1385ـ21/11/1427

 

پس از ذكر اين دو مقدمه مي­گوييم: دليل اول و سوم محقق عراقي به نظر ما دچار اشكال است.

­توضيح: محقق عراقي در دليل سوم نكته­ي محوريشان اين بود كه فعليت حكم واقعي در مرتبه­ي جهل به حكم واقعي نياز به دليل دارد. اطلاق ادله نمي­تواند مرحله­ي بعد از جهل را شامل شود چون اطلاق ادله تقسيمات ثانوي را شامل نمي­شود.

با توجه به اين دو مقدمه روشن است كه چون احكام شرعي تابع مصالح و مفاسد است بنابراين علم و جهل انسان در ملاك حكم دخالت ندارد. لذا ثبوتاً اگر ملاك در مرحله­ي جهل موجود است ـ كه موجود است ـ حكم شارع بايد شامل مرتبه­ي بعد از جهل هم باشد. نهايتاً اگر ابراز اين حكم به دليل اولي مشكل داشته باشد با اطلاق مقامي يا متمم جعل اين ابراز امكان دارد.

پس جعل حكم واقعي به تبع ملاك در مرحله­ي بعد از جهل ثبوتاً قابل تصوير است و هر چه قابل جعل شارع باشد قابل رفع نيز خواهد بود.

پس احكام شرعي در مرحله­ي جهل داراي ملاك است كه در اين صورت گاهي ملاك به قدري مهم است كه بايد و لو بلغ ما بلغ استيفا بشود و شارع راضي نيست كه اين ملاك تفويت شود و لذا با اتيان جميع محتملات بايد اين واقع اتيان شود. گاهي نيز شارع بين مصالح مختلف كسر و انكسار مي­كند و مي­بيند و لو در اين علم مصلحتي هست اما در مقابل چون عبد جاهل است و براي وصول به اين مصلحت در دايره­ي محتملات به تعب مي­افتد مصلحت اهم اقتضا مي­كند كه شارع فعليت اين حكم را در حال جهل رفع كند.

پس فعليت حكم واقعي بعد از جهل مكلف، امر ممكني است و به تبع وجود ملاك قابل جعل هم هست. شارع همين فعليت مجعول را به خاطر مصلحت اعم رفع مي­كند.

از اين بيان اشكال دليل اول محقق عراقي هم روشن مي­شود. ايشان فرمودند: حديث رفع در مقام امتنان است. در جعل حكم واقعي و فعليت آن حكم بر مكلف در حال جهل، ثقل و مشقتي وجود ندارد تا حديث رفع بيايد و اين ثقل را بردارد. بلكه ثقل و مشقت در ايجاب احتياط است و حديث رفع هم همان وجوب احتياط را بر مي­دارد.

با بيان ما روشن شد كه تمام مشقت از ناحيه­ي فعليت حكم واقعي است. به اين معنا كه پس از اينكه ملاك در اين فرد از واجب موجود است، اين ملاك حكم فعلي را به دنبال خودش مي­آورد. به دنبال اين حكم فعلي است كه تبعات و اثقال پيدا مي­شود.

سؤال: آيا ايجاب احتياط ـ و اينكه شارع بگويد جميع محتملات را به جا بياور ـ با حكم واقعي بي ارتباط است؟ خير بي ارتباط نيست بلكه چون ملاك حكم واقعي به شكلي است كه لازم الاستيفاء است و هيچ مصلحت اهمي وجود ندارد، لذا احتياط واجب شده است.

پس ريشه­ي اصلي هر ثقل و مشقتي همان حكم فعلي واقعي است.

پس شارع هم كه در مقام امتنان مي­خواهد امر ثقيل را رفع كند بايد همين فعليت را بردارد.

منشأ اشتباه محقق عراقي اين است كه ايشان به معلول كه ايجاب احتياط است توجه كرده است اما به علت توجه نكرده­اند. ما توضيح داديم كه وجوب احتياط معلول اهميت آن حكم فعلي واقعي است.

اما بيان دوم ايشان كه تمسك به وحدت سياق بود در توضيحات بعدي كه مدعاي خودمان را توضيح مي­دهيم روشن مي­شود كه سياق در اينجا مشكله­اي ايجاد نمي­كند.