A A A

بسم الله الرحمن الرحیم  

(مباحث دوره اول خارج اصول آیة الله مروی حفظه الله)

جلسه 160- یک­شنبه

11/2/90 – 27/5/1432

                  26:00

تنبیه هشتم: استصحاب در امور اعتقادی

در رابطه با این تنبیه محقق خراسانی ابتدا مقدمه­ای را ذکر می­کنند که به خاطر توضیح یک نکته ما آن مقدمه را اشاره می­کنیم.

مقدمه: می­فرمایند: نتیجه­ی مباحث گذشته این شد که در هر امری که خود آن امر تعبد شرعی باشد یا موضوع دارای اثر شرعی باشد استصحاب جاری است. بنابراین استصحاب در احکام شرعی، حکم وضعی، حکم تکلیفی، حکم کلی، حکم جزئی، استصحاب جاری است. موضوعاتی هم که اثر شرعی بر آنها مترتب باشد استصحاب در آنها جاری است. بعد می­فرمایند از جمله­ی این موضوعات امور لغوی و معنای لغوی الفاظ است. استصحاب در معنای لغوی الفاظ هم جاری می­شود.

مثال: آیه­ی کریمه:«تیمموا صعیداً طیباً» نمی­دانیم وقت نزول آیه­ی کریمه صعید مطلق وجه الارض است یا نه صرف تراب است. اگر در معنای لغوی یقین سابق داشتیم، به اشعار زمان جاهلیت مراجعه می­کنیم، می­بینیم در مطلق وجه الارض صعید به کار رفته است. اینجا یک استصحاب شکل می­گیرد، یقین داریم در گذشته معنای لغوی صعید مطلق وجه الارض بود، شک داریم در وقت نزول آیه­ی کریمه معنا تغییر کرده بود یا تغییر نکرده بود؟ استصحاب بقای صعید در همان معنا جاری می­شود. می­گوییم صعید در زمان نزول آیه یعنی مطلق وجه الارض و طبق آن فتوا می­دهیم.

این کلام محقق خراسانی را جمعی از محققین از جمله محقق عراقی و محقق خوئی قبول می­کنند، استصحاب در معنای لغوی جاری می­شود.

عرض می­کنیم که ممکن است گفته شود که استصحاب در معنای لغوی و فهم معنای لغوی حجت نیست.

توضیح مطلب: گاهی ما دلیل لفظی داریم، روایت و آیه­ی کریمه می­گوید « الخمر حرام و الماء طاهر» در این دلیل شرعی خمر و ماء موضوع حکم اخذ شده است. لفظی را که شارع به عنوان موضوع حکمش اخذ کرده است. تعبد در او معنا دارد، یعنی شارع می­تواند در او دخل و تصرف کند. به ما بگوید یکی از مصادیق خمر، خمر واقعی است، یک مصداق هم من برای این موضوعی که خودم گفتم تعیین می­کنم، خمر تعبدی است. اگر مایعی قبلاً خمر بود الآن شک کردی سرکه شده یا نه؟ عرف نمی­گوید این خمر است و حرام است عرف می­گوید مشکوک است، اما شارع می­گوید موضوع خودم را می­توانم توسعه و تضییق کنم. به دلیل استصحاب می­گوید خمر تعبدی را خمر حساب کن و بگو حرام است و اگر آشامید از عدالت ساقط است.

اما در معانی الفاظ ببینیم و تحلیل کنیم وضعیت چگونه است؟ ما در معانی الفاظ می­گوییم در لغت این لفظ معنایش چنین است. از لغت ما ظهور به دست می­آوریم، لغت می­گوید این لفظ وضع شده است در این معنا پس ظاهر در این معناست، حالا که این لفظ ظهور در معنا داشت حجت است به حکم سیره­ی قطعی عقلائی، سیره­ی قطعی عقلائی در حجیت ظواهر در مرأی و منظر شارع بوده و شارع از این سیره ردع نکرده است پس به حکم عدم الردع ظاهر در نزد شارع حجت است.

استصحاب در معنای لغوی می­گوید تعبد کن به بقای معنای صعید در وجه الارض، سؤال این است آیا تعبد به معنا ظهور برای شما می­سازد تا بعد عقلا بگویند این لفظ غالب در این معناست، بنای عقلا شاملش می­شود لذا این معنا را اخذ کن چون لفظ ظاهر در این معناست؟ اگر ما یک دلیل لفظی می­داشتیم مثل الخمر حرام می­گفت الظاهر حجت مطلب تمام بود. مشی این­گونه بود که شارع فرموده است ظاهر حجت است، ظاهر دو مصداق دارد یکی ظاهر واقعی و یک مصداق هم ظاهر تعبدی است که استصحاب به ما می­گوید ظاهر تعبدی اینجا محقق است، چون دیروز معنای صعید وجه الارض بوده است امروز هم تعبد کن صعید معنایش وجه الارض است شارع گفته است ظهور هم حجت است اثر را بار کن.

 اما در اینجا ما دلیل لفظی نداریم که الظاهر حجت، تا شما ظاهر تعبدی را داخل کنید. بنای عقلا و عدم الردع شارع می­گوید ظاهر حجت است. بنای عقلا در رابطه با ظاهر واقعی است نه ظاهر تعبدی، ما دلیل نداریم که ظاهر تعبدی را هم شارع حجت قرار داده باشد عقلا هم این را قبول ندارند. بنابراین استصحاب در معنای لغوی یک ظاهر تعبدی برای شما درست می­کند. ظاهر تعبدی به چه دلیل برای شما حجت باشد؟ لذا در معانی لغوی شما یقین سابق و شک لاحق درست کنید، استصحاب فائده ندارد و هیچ نتیجه­ای نمی­دهد.

ان قلت: شما مگر در لغت و فهم معنای لفظ اصل عدم نقل یا استصحاب قهقرائی را حجت نمی­دانید؟ مثلاًَ الآن لفظی ظهور در یک معنایی دارد شک داریم در زمان گذشته هم لفظ ظهور در معنا دارد یا نه، اصل عدم نقل جاری می­کنیم این اصل عدم نقل را جمعی می­گویند استصحاب قهقرائی است و استصحاب قهقرائی هم حجت است. اگر در معنای لغت اصل عدم نقل و استصحاب قهقرائی حجت باشد چگونه استصحاب غیر قهقرائی حجت نباشد؟

جواب: محققین از کسانی که این اصل عدم نقل را قبول دارند، می­گویند مبنایش استصحاب نیست بلکه اصل عدم نقل را به سیره­ی عقلا مستند می­کنند.

نتیجه: این نکته که محقق خراسانی و محقق عراقی و محقق خوئی و جمعی از محققین می­گویند در موضوعات دارای اثر شرعی استصحاب جاری است حتی در معنای لغوی، به نظر ما در معنای لغوی جریان استصحاب مشکل دارد.

بحث این است که در احکام شرعی ما گفتیم استصحاب جاری است، آیا در امور اعتقادی استصحاب جاری می­شود یا نه؟ برخی از علما به خاطر یک توهم فرموده­اند استصحاب در امور اعتقادی مطلقا جاری نیست.

بسم الله الرحمن الرحیم  

جلسه 161- دوشنبه

12/2/90 – 28/5/1432

                  26:00

بیان توهم در عدم جریان استصحاب در امور اعتقادی

توهم شده است که استصحاب در امور قلبی و اعتقادی جاری نیست چون استصحاب از اصول عملی است. چنین تصور شده است که اصول عملی یعنی اصولی که احکام اعمال انسان را سامان می­دهد و اعمال هم یعنی افعال جوارحی لذا شامل امور قلبی نمی­شود.

جواب از توهم عدم جریان استصحاب در امور اعتقادی

این توهم چنانچه محقق خراسانی هم اشاره می­کنند باطل و فاسد است. روشن است که استصحاب از اصول علمی است یعنی استصحاب واقع نما نیست و کاشف از واقع نیست، وظیفه­ی عملی انسان را در حال تحیر روشن می­کند. حالا این وظیفه­ی عملی در حال تحیر چه وظیفه­ی جوارحی باشد، مثل شک در نگاه به یک مورد، یا این وظیفه­ی عملی یک تبانی قلبی و یک اعتقاد قلبی است. اعتقاد و تبانی قلبی خودش یک وظیفه­ی عملی است لذا اگر در عمل مربوط به دست یا چشم، شکی برایش پیدا شد اصول عملی جاری است، در عمل قلب و مغز هم اگر تبانی قلبی و مغزی موضوع دارای اثر شرعی بود اصول عملی از جمله استصحاب جاری است و مشکلی ندارد.

بله از طرف دیگر امور اعتقادی و اموری که عقد قلب و تبانی قلبی در آنها و پذیرش لازم است از یک نگاه بر دو قسمند: برخی از امور پذیرشی و قلبی و اعتقادی، اعتقاد سربسته و فی الجمله حتی اعتقاد ظنی تفصیلی فائده ندارد. به حکم عقل یا شرع برخی از امور پذیرشی نیاز به یقین و علم دارد. مثل توحید و نبوت و معاد و مفهوم و مصداق امامت، در علم کلام به تفصیل ثابت شده است این امور عقلاً در اغلب موارد و شرعاً در بعضی از این امور معرفت و شناخت یقینی لازم است.

 در امور اعتقادی که معرفت و شناخت یقینی لازم است، روشن است که استصحاب کاربرد ندارد. وجهش این است که مفاد استصحاب اگر دلیلش روایات باشد، یک تعبد شرعی است. ممکن است در آن مفاد هیچ احتمال تطابقی نباشد مع ذلک تعبد شرعی می­گوید قبولش کن. در موضوعی که یقین لازم است تعبد شرعی که هیچ شائبه­ی یقینی در آن نیست نمی­تواند جای یقین موصوفی را بگیرد. اگر استصحاب را هم بر مبنای قدما مفید ظن بدانیم، در این موارد شناخت یقینی و وجدانی لازم است لذا «ان الظن لایغنی من الحق شئیاً». بنابراین امور اعتقادی که در مسائل شناخت شناسی اثبات شده است که علم و یقین در آنها لازم است، این امور از تحت ادله­ی استصحاب تخصصاً خارج است. 

ان قلت: ممکن است کسی در برخی از مطالب  اعتقادی چنین اشکال کند که از طرفی شما اثبات کردید در احکام وضعی که به جعل شارع است استصحاب جاری است، دلیل استصحاب ادله­ی احکام وضعی را توسعه می­دهد. مثلاً دلیل داریم پدر ولی دختر است در ازدواج با شرائط خاصی، دیروز که این دختر دوازده ساله بود یقین به ولایت بود، امروز که او نوزده ساله شده، شک در بقای ولایت پدر دارد، استصحاب بقای ولایت می­کنیم و اثر شرعی بار می­شود. از طرف دیگر امامت و ولایت به معنای امامت را هم شما از مناصب جعلی می­دانید، چه اشکالی دارد در این­گونه مناسب جعلی هم که در حقیقت احکام وضعی هستند استصحاب راه داشته باشد؟

قلت: کسانی که ولایت و امامت را صرفاً یک امر جعلی می­دانند ممکن است درگیر این اشکال بشوند اما با توضیحی که در باب احکام وضعی نسبت به تعریف ولایت و امامت اشاره کردیم و آنجا اثبات کردیم که ولایت و امامت و نبوت لونی از تکوین است که بَعد آثار تشریعی هم دارد. چون ولایت و امامت لونی از تکوین است لذا در امور تکوینی استصحاب که یک تعبد شرعی است مجرا ندارد. اضافه بر آن که در این امر به خاطر اهمیتش و تأثیری که در تمام زندگانی و اهداف و غایات حیات انسان دارد، عقل می­گوید شناخت یقینی و قطعی لازم است و شارع هم با روایات باب امامت تأیید می­کند لذا استصحاب که یک تعبد شرعی است در این­گونه امور وضعی جاری نمی­شود.

محقق خراسانی دو مطلب را در این تنبیه اشاره می­کنند:

مطلب اول: به مناسبت، استصحاب نبوت برخی از انبیای سابق را که یک عالم کتابی برای عالم مسلمان مطرح کرده است توضیح می­دهند. بحث این است که آیا صحیح است فعلیت بعضی از شرائع سماوی سابق را  با استصحاب اثبات کنیم؟

اجرای استصحاب نبوت نبی سابق برای فعلیت شریعت سماوی سابق

اگر عالم اهل کتاب به ما بگوید استصحاب نبوت نبی سابق می­گوید الآن نبوت حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت ابراهیم جاری می­شود، از او سؤال می­کنیم که تمسک به این استصحاب برای چیست؟ گاهی برای معذوریت خود او در بقای دین خودش است و گاهی تمسک به استصحاب برای الزام مسلمان است به دین نبی سابق و دعوت به یهودیت و سایر ادیان، اگر غرض اثبات معذوریت است برای خودش، سؤال می­کنیم آیا شما شک در نبوت نبی خودت داری یا نه؟ اگر بگوید شک ندارم جای استصحاب نیست.

اگر بگوید شک در نبوت نبی خودم دارم، به او گفته می­شود شرط جریان استصحاب فحص و جستجو از دلیل دیگر است. قبل از جریان استصحاب باید ببینیم آیا دلیل دیگری بر نفی و اثبات این موضوع موجود است یا نه؟ اگر دلیل دیگر باشد  و شک را برطرف کند نوبت به استصحاب نمی­رسد.

به عبارت دیگر در احکام فرعی شرط جریان استصحاب فحص بود، در این امر مهم به طریق اولی شرط جریان استصحاب فحص است، لا محاله قبل از اینکه به استصحاب بخواهد تمسک کند باید خودش را در مقام تردید قرار بدهد، اگر خودش را در مقام شک و تردید قرار داد، باید ادله را مطرح کرد گاهی از ادله به نتیجه­ای می­رسد و گاهی به نتیجه­ای نمی­رسد، اگر از راه ادله به نتیجه­ای نرسید، می­گوییم نبوت از اموری است که معرفت و شناخت قطعی لازم است استصحاب که یک تعبد است شناخت قطعی نمی­دهد لذا برای اثبات معذوریت انسان و تدین به نبوت نبی استصحاب دردی را دوا نمی­کند.

بسم الله الرحمن الرحیم  

جلسه 162- سه­شنبه

13/2/90 – 29/5/1432

                  28:00

ادامه­ی مطلب اول

اجرای استصحاب برای الزام مسلم به نبوت نبی سابق

اشکال: ارکان استصحاب در این فرض متصور ثابت نیست، به خاطر اینکه در استصحاب یقین سابق و شک لاحق لازم است. یقین مسلمان به نبوت حضرت عیسی و حضرت موسی و سایر انبیای گذشته از چه طریقی می­باشد؟

برای یقین به نبوت انبیای سابق به جز اخبار نبی گرامی اسلام و اخبار قرآن هیچ راه دیگری نیست نه از راه کتب تحریف شده و نه سایر طرق، اثبات نبوت آنان جز از راه اخبار نبی گرامی اسلام قابل تطبیق نیست. اگر یقین به نبوت انبیای سابق برای ما مسلمانان تنها از طریق نبی گرامی اسلام است، همین نبی و همین کتاب و قرآن اخبار می­کنند که انبیای سابق خودشان به آمدن نبی گرامی اسلام بشارت می­دادند و همین نبی و قرآن اتمام شرایع انبیای گذشته را اخبار می­کند.

 بنابراین از این طریق که مسلمان یقین به انبیای سابق و تکون شرایع آنها داشته است، از همان طریق یقین به زوال آن شرایع دارد لذا موضوع استصحاب برای مسلمان وجود ندارد. اگر استصحاب بقای نبوت نبی سابق برای التزام مسلمان به نبوت نبی سابق است، ارکان استصحاب تمام نیست. اضافه بر آنکه نبوت نبی از امور تعبدی نیست که با استصحاب قابل اثبات باشد.

ممکن است کسی در بقای مجموعه­ی احکام شرایع قبلی به استصحاب متسمک بشود بگوید شک دارم آیا مجموعه­ی احکام شریعت حضرت موسی نسخ شده است یا نسخ نشده است؟ استصحاب بقای این مجموعه اثبات کند که شریعت حضرت موسی برقرار است.

این استصحاب هم اشکالاتی دارد. یک اشکال این است که این استصحاب و حجیت او از دین موسی است یا استصحاب حجت در دین اسلام است؟ اگر استصحاب در دین موسی حجت است و به آن تمسک می­کنید، این دور است حجیت استصحاب حکمی از احکام است برای بقای این احکام از جمله استصحاب شما به استصحاب تمسک کنید، این دور می­شود. اگر تمسک به استصحاب حجت در دین اسلام است، فرض حجیت استصحاب در دین اسلام متفرع بر این است که اقرار به نبوت نبی و اقرار به عصمت اهل بیت و اینکه آنان «لاتنقض الیقین» را گفته­اند و کلام آنان حجت است، باشد. اگر این نکته مورد قبول است همینان اعلام کرده­اند که مجموعه نسک و احکام شرایع سابق رفع شده است.

اگر کسی بخواهد استصحاب بعضی از احکام موجود در شرایع سابق را جاری بداند، این مبحث در گذشته بررسی شد.

نتیجه: استصحاب بقای نبوت انبیای سابق به خاطر اینکه معرفت قطعی و شناخت یقینی در این مسئله لازم است، قابل جریان نمی­باشد.

مطلب دوم: یک نکته­ی حاشیه­ای اعتقادی در این تنبیه موجود است که ما صرفاً به یک اشاره اکتفا می­کنیم.

محقق خراسانی به مناسبت می­فرمایند: اگر استصحاب نبوت نه به عنوان استصحاب شریعت بلکه به عنوان صفت نفسانی از صفات انبیای گذشته را می­خواهید استصحاب کنید، ما شک در بقائش نداریم زیرا نبوت مرتبه­ای از کمال نفس است و کمال نفس قابل زوال نیست لذا شک در نبوت به این معنا قابل تصویر نیست و ما یقین به بقای نبوت به این معنا داریم.

محقق اصفهانی با تفصیل بیشتری این کلام محقق خراسانی را مبرهن می­کند. می­فرمایند نبوت به عنوان صفت نفسانی گاهی شک در زوال او بنفسه است، احتمال اول: به سبب آلزایمر این صفت نفسانی از بین رفته است. احتمال دوم: بگوییم این صفت به سبب موت از بین رفته است. احتمال سوم: با آمدن نبی اکمل صفت نفسانی کامل از بین رفته است و هر سه احتمال قطعاً باطل است به خاطر اینکه صفات تحققی نفسانی غیر از صفات تخلقی نفسانی است. صفات تخلقی نفسانی قابل زوال است اما صفت تحققی که در اثر اعطا و افاضه، نفس منقلب می­شود و کمال پیدا می­کند، سلبش نه بنفسه معقول است و نه به موت کمال نفسانی زائل می­شود و نه تعارضی بین اکمل و کامل است لذا اگر شک در بقای نبوت به معنای خصوصیت نفسانی باشد اصلاً شک در زوالش نداریم که استصحاب بقا جاری کنیم.